چه ساده لوحانه ...
بال بال زدن هایت میان بازوانم را باور کرده بودم
نمی دانستم ...
تمرینِ پریدن به هوای دیگریست
شنیــده بودم که "خاک سرد است".
ایـــن روزها اما انگار
آنقـــدر هوا ســـرد است،
که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر را..
دیگر حسابش را ندارم
کلمه به کلمه ی رویاهایم را حفظم ..
ولی
فکرکردن به تو
هربار برایم تازگی دارد
ازمن دوری
یاشاید همین نزدیکی ها ...
فقط ای کاش
جواب تنهایی ام بودی !!!
هنوز منتظرم
وسط یک شب بارانی
که از شدت تب عرق کرده ام
... ...
بیدارم کنی و
... بگویی
چیزی نیست
خواب می دیدی.
کــآش میفـَهمیدی،
وَقــتی میگویـــَم میرَوَمـــ،خــُداحافــِظ،
تــَنهـآ بــَرای اینکهـ دَستــَم را مــُحکم تر بگیــری
و بگیـــ،
"نــــَرو"
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : soheil